لغت نامه دهخدا
بسی پالوده های زعفرانی
به شکّرخندشان دادم نهانی.نظامی.زُاستخوانم شد سمندر طوطی از رشک هما
این نیستان شعله زار از برق شکّرخند کیست ؟عبداللطیف تنها ( از آنندراج ). || ( نف مرکب ) آنکه بطرز شیرین و دلپسندی میخندد. آنکه تبسم شیرین دارد.( از یادداشت مؤلف ). آنکه خنده شیرین داشته باشد. ( آنندراج ) :
که شاه نیکوان شیرین دلبند
که خوانندش شکرخایان شکرخند.نظامی.به داناییش هفت اختر کمربند
به مولاییش نه گردون شکرخند.نظامی.حلاوتهای شیرین شکرخند
نی شهرود را کرده نی قند.نظامی.از آن یاقوت و آن دُرّ شکرخند
مفرح ساخته سوداییی چند.نظامی.به سحر آن دو بادام کمربند
به لطف آن دو عناب شکرخند.نظامی.|| ( اِ مرکب ) سخن آهسته که باتبسم محبت آمیز گفته شود. || هر چیز ملاطفت آمیز و ظریف و دلربا. || ( نف مرکب ) جذب کننده. ( ناظم الاطباء ).