لغت نامه دهخدا
شوکه. [ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) ناوچه آهنی باشد که زر و سیم گداخته را در آن ریزند تا شوشه شود. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( از ناظم الاطباء ):
بجنبانم عَلَم چندان در آن دو گنبد سیمین
که سیماب از سر حمدان فروریزد در آن شوکه.عسجدی.
شوکه. [ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) ناوچه آهنی باشد که زر و سیم گداخته را در آن ریزند تا شوشه شود. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( از ناظم الاطباء ):
بجنبانم عَلَم چندان در آن دو گنبد سیمین
که سیماب از سر حمدان فروریزد در آن شوکه.عسجدی.
(شُ کِّ ) [ فر. ] (ص. ) دچار شوک شده.
ناوچۀ آهنی که سیم و زر گداخته را در آن می ریزند تا شمش شود.
خار.
ویژگی کسی که دچار شوک شده.
* شوکه شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] دچار شوک شدن.
( اسم ) واحد شوک یکی خار. یا شوکه بیضائ. ۱ - باد آورد. ۲ - کنگر خر.
ناوچه آهنی باشد که زر و سیم گداخته را در آن ریزند تا شوشه شود.
شوکه (راس الخیمه). شوکه یک منطقهٔ مسکونی در امارات متحده عربی است که در امارت رأس الخیمه واقع شده است. شوکه ۴۲۱ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
دچار شوک شده.