شوس

لغت نامه دهخدا

شوس. ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَشْوَس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به اشوس شود.
شوس. [ ش َ وَ ] ( ع مص ) شدید بودن و گستاخ بودن در جنگ. ( از اقرب الموارد ). || نگریستن به گوشه چشم از تکبر یا خشم یا چشم را تنگ کرده و پلکها را فروخوابانیده نگریستن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شوس. [ ش َ ] ( ع مص ) خائیدن مسواک و دندان مالیدن بدان. ( منتهی الارب ). شوص. خائیدن مسواک. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شوص شود.
شوس. ( اِ ) به سریانی بقله یهودیه است. ( از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به بقله یهودیه شود.

فرهنگ فارسی

به سریانی بقله یهودیه گویند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال زندگی فال زندگی فال عشق فال عشق فال سنجش فال سنجش