شوریدن

لغت نامه دهخدا

شوریدن. [ دَ ] ( مص ) شستن. شوئیدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : پس زن اسماعیل گفت که اگر فرونمی آیی همچنین سر فرودآور تا گرد و خاک از سر و رویت پاک کنم و بشورم. ( ترجمه تفسیر طبری ). و رگها را از خلطهای بد بشورد. ( راحةالصدور راوندی ). در تابستان برسد و بر روی آن مانند گلی باشد اندکی ، چنانکه برسد او را بشورندتا آن گل از آن [ خرمای هندی ] برود. ( فلاحت نامه ).
شوریدن. [ دَ ] ( مص ) برهم زدن و درآمیختن چیزی یا چیزهایی به یکدیگربا آلتی یا با دست یا به یک انگشت. بیامیختن با کفچه و انگشت و مانند آن. ( یادداشت مؤلف ) :
وز سرانگشت نگارینش گوئی که مگر
غالیه دارد شوریده با شوره سیم.معروفی.سه درم سنگ تخم خرفه بکوبند و به سرکه اندر شورند و بخورند اندر حال تشنگی فرونشاند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). الخوض ؛ شراب شوریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). مِجْدَح ؛ آنچه بدان پِسْت درشورند. ( السامی فی الاسامی ). || کندن و زیر و رو کردن. زیر و زبر کردن : پس از آن به گور آیند منکر و نکیر، آواز ایشان چون رعد، اعضاء ایشان چون برق ، مویها در زمین می کشند و به دندانها خاک گور میشورند و ترا فروگیرند. ( کیمیای سعادت ).
- شوریدن زمین ؛ شیار کردن. زیر و رو کردن و شخم زدن. ( یادداشت مؤلف ) : کودکی دیدم که گاو میراند و زمین همی شورید و پیری با کناری ارزن تخم می پاشید. ( اسرارالتوحید ص 29 ). مردی را دید که موضع می شورید. ( اسرارالتوحید ص 146 ). الرضم ؛ شوریدن زمین از بهر کشت. کَراب ؛ زمین شوریدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
- شوریدن کسی را؛ از جای برکردن به نیت تجسس. از جای برانگیختن به قصد تفحص : گفتند زاویه ها بجوئیم و همگنان را بشوریم و طلب کنیم و بنگریم تا که دارد. ( اسرارالتوحید ص 198 ).
|| شورش و انقلاب کردن. ( یادداشت مؤلف ). اختلال برپا کردن. بی نظمی کردن. طغیان کردن. ثورة. شورش کردن بر... ( یادداشت مؤلف ) : پس ایرانیان از بدکرداری هرمزد ستوه شدند و بشوریدند. ( مجمل التواریخ والقصص ). چون او را دفن کردند لشکر بشوریدند. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 115 ). پیش از آنکه این خبر آنجارسد و رعیت بشورند. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 101 ). یکی از مردمان بنی تمیم بی ادبی کرد. ابراهیم فرمان داد تا گردن او بزنند. بنوتمیم بشوریدند و یزید بسطام که صاحب شرط بود کشته گشت و شهر همه بشوریدند. ( راحةالصدور راوندی ). ابراهیم فرمود تا سر او را بر دار کردند و مردمان بشوریدند که او مردی بزرگ بود و اصیل. ( راحةالصدور راوندی ).

فرهنگ معین

(دَ ) (مص ل . ) ۱ - آشفته شدن . ۲ - به هیجان آمدن . ۳ - شورش کردن .
(رِ دَ ) (مص م . ) شستن .

فرهنگ عمید

۱. آشفته شدن، پریشان گشتن.
۲. به هیجان آمدن.
۳. شورش کردن.

فرهنگ فارسی

آشفته شدن، آشفتگی، هیجان، آشفته ومنقلب، پریشان
شستن شوییدن .

ویکی واژه

شستن.
آشفته شدن.
به هیجان آمدن.
شورش کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم