شنوائی

لغت نامه دهخدا

شنوائی. [ ش َ / ش ِ ن َ ] ( حامص ) شنوایی. حالت شنوا. استماع و سمع. ( ناظم الاطباء ). سَماع. ( دهار ). سمع. ( صراح ). شنود. شنونده. سامعة. ( یادداشت مؤلف ). || قوه سامعه. حس سامعه : خذاء؛ سبکی و سستی شنوائی. وقر؛ رفتگی شنوائی. ( منتهی الارب ).
- شنوائی دادن ؛ بخشیدن قوه سامعه :
شاهی که دهد صدمه کرنای فتوحش
گوش کر پیران فلک را شنوائی.خاقانی.|| اطاعت. فرمانبرداری. قبول. پذیرفتن نصایح کسان و بزرگان. و رجوع به شنوایی شود.

فرهنگ فارسی

حالت شنوا شنونده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم