شنفتن

لغت نامه دهخدا

شنفتن. [ ش ِ ن ُ ت َ ] ( مص ) شنیدن. سماع. ( برهان ). شنودن و شنیدن. ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). شنیدن. ( جهانگیری ) ( غیاث اللغات ). اصغا کردن. اصاغة. استماع کردن. ( یادداشت مؤلف ). ادراک کردن آواز بتوسط گوش. ( فرهنگ نظام ) :
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است.حافظ.همچنان آن صورت زیبا که گفت
که منم مقصود دل زو که شنفت.شاه داعی شیرازی ( از جهانگیری ).- حرف شنفتن ؛ حرف پذیرفتن. شنوایی داشتن. فرمانبردار بودن.
|| بو کردن. ( انجمن آرا ) ( رشیدی ).

فرهنگ معین

(ش نُ تَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - شنیدن . ۲ - بوی کردن .

فرهنگ عمید

= شنیدن

فرهنگ فارسی

شنیدن
( مصدر ) ( شنفت شنود خواهد شنفت بشنو شنونده شنوا شنفته ) . ۱ - شنیدن . ۲ - استشمام کردن .

ویکی واژه

شنیدن.
بوی کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم