لغت نامه دهخدا
شعبان. [ ش َ ] ( ع اِ ) نام ماه هشتم از ماههای تازیان. ج، شَعبانات، شَعابین. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). نام ماهی که دردوره جاهلی عاذل می گفتند. ( از السامی فی الاسامی ) ( منتهی الارب ). نام ماه شعبان بدان جهت که شتاب می گذرد. ( از منتهی الارب ). وَعِل، نام شعبان در نزد قدما. ( از اقرب الموارد ). وعل. ( منتهی الارب ). نام ماهی است چون در این ماه خیر کثیر منشعب می گردد و ارزاق عباد منشعب می شوند و تمامی امور مقدره عالم علیحده علیحده می شوند لهذا به این اسم مسمی گشت. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). ماه هشتم از ماههای قمری عرب پس از رجب و پیش از رمضان، و هلال آن را به گل بینند و روز سوم آن عید مولود حسین بن علی ( ع ) و روز پانزدهم آن عید تولد امام دوازدهم و پانزدهم آن ایام البیض است که اعمال مستحبه ای دارد. ( یادداشت مؤلف ):
زیشان جز از محال و خرافات کی شنود
آدینه ها و عید نه شعبان و نه رجب.ناصرخسرو.کس دگر باره به این دم نرسد
می بخور گرچه مه شعبان است
بخدا ار بحقیقت نگری
مه شعبان و صفر یکسان است.انوری.... در آخر شعبان بخورم چندان می
کاندررمضان مست بیفتم تا عید.( منسوب به خیام ).- غزال شعبان؛ نام حیوان کوچکی است. ( از ناظم الاطباء ).
شعبان. [ ش َ ] ( اِخ ) نام قبیله ای از حمیر در یمن. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
شعبان. [ ش َ ] ( اِخ ) نام موضعی در شام. ( از ناظم الاطباء ).
شعبان. [ ش َ ] ( اِخ ) نام آبی مر بنی ابی بکربن کلاب را. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ) ( از ناظم الاطباء ).
شعبان. [ ش َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کسبایر بخش حومه شهرستان بجنورد.سکنه آن 287 تن. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات وبن شن و میوه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
شعبان. [ ش َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان خدابنده بخش قیدار شهرستان زنجان. سکنه آن 307 تن و آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات و بن شن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).
شعبان. [ ش َ ] ( اِخ ) ابن اسحاق اسراییلی، معروف به ابن حافی متطبب. او راست: رساله ای در دخان ( تنباکو ) و آن را از اسپانیایی ( تألیف موروس ) به عربی ترجمه کرده است. ( یادداشت مؤلف ).