شدو

لغت نامه دهخدا

شدو. [ ش َدْوْ ] ( ع اِ ) اندک از هر بسیار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || قصد. || جانب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
شدو. [ ش َدْوْ ] ( ع مص ) قصد کردن قصد کسی را. ( منتهی الارب ). || شعر به سرود خواندن و راندن شتر. ( یادداشت مؤلف ). || خواندن یک یا دو بیت و کشیدن آواز خود را. ( از لسان العرب ). || شتران را راندن : شدا الابل یشدوها شدواً. ( از السان العرب ). || آموختن بعض علم ادب را. شدا شدواً؛ اخذ طرفاً من الادب. ( لسان العرب ). || تشبیه کردن فلان را بفلان : شدا الرجل فلانا فلاناً اذا شهبه ایاه. ( لسان العرب ).

فرهنگ معین

(شَ دْ ) [ ع . ] (مص ل . ) شعر یا آواز را با صدای بلند خواندن .

فرهنگ عمید

شعر را با آواز کشیده شبیه غنا خواندن.

فرهنگ فارسی

قصد کردن قصد کسی را یا شعر به سرود خواندن و راندن شتر یا شتران را راندن .

ویکی واژه

شعر یا آواز را با صدای بلند خواندن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال احساس فال احساس فال ای چینگ فال ای چینگ فال چوب فال چوب