سیمتن. [ ت َ ] ( ص مرکب ) مرادف سیمبر است. ( آنندراج ). کسی که بدن او مانند نقره سفید بود. ( ناظم الاطباء ) : سبک سیمتن پیش مادر بگفت از آن سیب و آن کرمک اندر نهفت.فردوسی.نگار من آن لعبت سیمتن مه خلخ و آفتاب ختن.فرخی.سهیل سیمتن گفتا تذروی ببازی بود در پائین سروی.نظامی.مرا بعاقبت آن شوخ سیمتن بکشد چو شمع سوخته روزی در انجمن بکشد.سعدی.تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود بنده من شو و بر خور ز همه سیمتنان.حافظ.
فرهنگ معین
(تَ ) (ص مر. ) کسی که تنِ سفید دارد.
فرهنگ عمید
کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد، سیم بدن، سیم اندام، سیم بَر، سیمین بر.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - دارنده بدن سفید . ۲ - جوان . کسیکه بدان مانند نقره سفید بود
فرهنگ اسم ها
اسم: سیم تن (دختر) (فارسی) (تلفظ: simtan) (فارسی: سيمتن) (انگلیسی: simtan) معنی: دارای اندامی سفید، زیبا، ( در قدیم ) ( به مجاز ) سیم اندام، آن که بدنی سفید چون نقره دارد، نام یکی از همسران بهرام گور پادشاه ساسانی