سیاس

لغت نامه دهخدا

سیاس. ( ع اِ ) ج ِ سائس. ( ناظم الاطباء ).
سیاس. ( اِ ) سخن چینی. چغلی. ( ناظم الاطباء ).
سیاس. [ س َی ْ یا ] ( از ع ، ص ) استاد و ماهر در سیاست. ( یادداشت بخط مؤلف ). کسی که سیاست میکند و حراست مینماید و نیک داوری میکند. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(سَ یّ ) [ ازع . ] (ص . ) سیاستمدار.

فرهنگ عمید

۱. کسی که سیاست کند، سیاست مدار.
۲. کسی که خوب داوری کند.
۳. [عامیانه] حیله گر.

فرهنگ فارسی

سیاستمدار، کسی که سیاست کند، داوری خوب کردن
سیاستمدار سائس . توضیح سیاس بر وزن صراف از خطاهای فاحش است زیرا نه در کتب لغت است و نه صیغه فعال قیاسی است تا از ماده سیاست بتوان ساخت و بر فرض قیاسی بودن بایستی سواس باشد نه سیاس زیرا از فعل ساس یسوس است و برای تبدیل و ابیائ سبب و مجوزی نیست ولی این کلمه در عهد ما بسیار متداول گردیده .
استاد و ماهر در سیاست کسیکه سیاست میکند و حراست مینماید و نیک داوری میکند

ویکی واژه

سیاستمدار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم