سقاط

لغت نامه دهخدا

سقاط. [ س َق ْ قا ] ( ع ص ) بسیار سقوطکننده. || کسی که متاعهای افتاده را فروشد. ( اقرب الموارد ). نبهره فروش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || شمشیری که در پس ضریبه افتد یعنی مقطوع را بریده یا پس مقطوع رسد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سقاط. [ س ُ ] ( ع اِ ) آنچه برافتداز چیزی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سقاط. [ س ِ ] ( ع اِ ) آنچه بردارند از خرما و جز آن و از جایی بجای دیگر برند. || غوره خرمای از درخت افتاده. || بال مرغ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خطا در نبشتن و در سخن و در حساب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || لغزش و خطا. ( اقرب الموارد ). || لغزش در فعل و یا قول. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) :
سقاطهای تو آن است و شعر من این است
به تو چه مانم ویحک به من چه میمانی.خاقانی.

فرهنگ معین

(سُ ) [ ع . ] (ص . ) افتاده ، ریخته .

فرهنگ عمید

شمشیر بران که پیش از مقطوع به زمین برسد.

ویکی واژه

افتاده، ریخته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال تماس فال تماس فال احساس فال احساس فال راز فال راز