سرگشاده

لغت نامه دهخدا

سرگشاده. [ س َ گ ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ، ق مرکب ) روشن. واضح. بی ملاحظه : خداوند سرگشاده با بنده بگوید که چه اندیشه است و رای عالی بر چه قرار داده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 593 ). || گسترده. بازشده. پهن : خانه او را کس در گشاده ندیدی و سفره اش را سرگشاده. ( سعدی ). || درباز. سرباز. مقابل سربسته : هیچ طعام و شراب سرگشاده نشایدگذاشت. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و وعا و انایی که شیر در وی بود سرگشاده بر سر نهاد. ( سندبادنامه ص 276 ).
چاهی آن گاه سرگشاده به پیش
چون ندیدی بدوربینی خویش.نظامی. || معلوم. آشکار :
بود هفت اختر و دوازده برج
پیش او سرگشاده درج بدرج.نظامی.

فرهنگ معین

( ~ . گُ دِ ) (ص . ) صریح ، بی پرده .

فرهنگ عمید

چیزی که سرش باز باشد از قبیل پاکت و بطری و قوطی سرباز، روباز.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنچه که سرش باز باشد ( مانند بنا بطری پاکت جعبه ) .
روشن . واضح . بی ملاحظه . یا گسترده . یا معلوم . یا درباز .

ویکی واژه

صریح، بی پرده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال احساس فال احساس فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال پی ام سی فال پی ام سی