سخون

لغت نامه دهخدا

سخون. [ س ُ ] ( اِ ) بمعنی سخن که کلام باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ) :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون.رودکی.ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بِسْخون.دقیقی.
سخون. [ س َ ] ( ع ص ) شوربای گرم کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خوردنی دیگرباره و گرم کرده. ( مهذب الاسماء ).
سخون. [ س ُ ] ( ع مص ) اشک گرم گریستن چشم ، یعنی محزون و غمناک شدن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(سُ خُ ) (اِ. ) سخن .

فرهنگ عمید

= سخن: بودنی بود می بیار اکنون / رطل پر کن مگوی بیش سخون (رودکی: ۵۴۶ ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) سخن : بودنی بود می بیارا اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون . ( رودکی ۱۱٠۷ )
اشک گرم گریستن چشم یعنی محزون و غمناک شدن .

ویکی واژه

سخن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم