سج
سج. [ س َج ج ] ( ع مص ) بگل کردن دیوار را. ( منتهی الارب ). در عربی گل بدیوارمالیدن. ( برهان ). || رقیق و تنک شدن پلیدی. ( منتهی الارب ). نرم شدن چیزی غلیظ بود. ( برهان ).
سج. [ س َ ] ( اِ ) رخساره. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( شرفنامه ) ( آنندراج ) :
چون برفتم سوی کعبه بهر حج
سخ بسنگ سود سودم زرد سج.قاضی نظام ( از رشیدی ).
سج. [ س ُ ] ( اِ ) سرین و کفل. ( برهان ) ( جهانگیری ).
( اسم ) روی رخسار .
سرین و کفل
روی، رخساره.