سج

لغت نامه دهخدا

سج. [ س َج ج ] ( ع مص ) بگل کردن دیوار را. ( منتهی الارب ). در عربی گل بدیوارمالیدن. ( برهان ). || رقیق و تنک شدن پلیدی. ( منتهی الارب ). نرم شدن چیزی غلیظ بود. ( برهان ).
سج. [ س َ ] ( اِ ) رخساره. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( شرفنامه ) ( آنندراج ) :
چون برفتم سوی کعبه بهر حج
سخ بسنگ سود سودم زرد سج.قاضی نظام ( از رشیدی ).
سج. [ س ُ ] ( اِ ) سرین و کفل. ( برهان ) ( جهانگیری ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) روی رخسار .
سرین و کفل

ویکی واژه

روی، رخساره.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال پی ام سی فال پی ام سی فال قهوه فال قهوه فال لنورماند فال لنورماند