سباح

لغت نامه دهخدا

سباح. [ س َب ْ با ] ( ع ص ) شناور. ( غیاث ) ( آنندراج ). ج ، سباحون. ( مهذب الاسماء ). شناگر :
میرود سباح ساکن چون عُمُد
اعجمی زد دست و پا و غرق شد.( مثنوی ).چون نئی سباح و نی دریائیی
در میفکن خویش از خودرائیی.( مثنوی ).
سباح. [ س َ ] ( اِخ ) زمینی است در نزدیکی معدن بنی سلیم. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(سَ بّ ) [ ع . ] (ص . ) شناور، بسیار شناکننده .

فرهنگ عمید

بسیار شناکننده، شناگر.

فرهنگ فارسی

بسیارشناکننده، شناگر
( صفت ) بسیار شنا کننده شناور .
زمینی است در نزدیکی معدن بنی سلیم

ویکی واژه

شناور، بسیار شناکننده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال پی ام سی فال پی ام سی فال چای فال چای فال حافظ فال حافظ