لغت نامه دهخدا سامع. [ م ِ ] ( ع ص ) شنونده. ( آنندراج ) ( غیاث ). شنوا. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) : بگوشم قوت مسموع و سامعبسازد نغمه بربط شنیدن.ناصرخسرو.نام تو میرفت و عاشقان بشنیدندهر دو برقص آمدند سامع و قایل.سعدی ( طیبات ).لیک من اینک پریشان می تنم قایل این سامع این هم منم.( مثنوی چ خاور ص 386 ).
فرهنگ اسم ها اسم: سامع (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: sāme') (فارسی: سامع) (انگلیسی: same) معنی: شنونده