زرق

لغت نامه دهخدا

زرق. [ زَ ] ( اِ ) ریا. نفاق. دروغ. ( آنندراج ). دروغ. مکر. ریا.نفاق. ( غیاث اللغات ). ریا. نفاق. ( شرفنامه منیری ).ریا. نفاق. دورنگی. غدر. مکر... پرهیزگاری از روی ریا و دروغ. ( ناظم الاطباء ). دورنگی. دوروئی. نفاق. تزویر. ریاکاری. ( فرهنگ فارسی معین ). ریو. ترفند. ریو و رنگ. فن. بند. حیله. مکر. شید. سالوس. ریا. فریب. حیلت. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ) :
بجز زرق چیزی ندارد به مشت
بس است این که گوید منم زردهشت.دقیقی ( گنج بازیافته ص 26 ).بسی گشته ام در فراز و نشیب
نیم مرد گفتار زرق و فریب.فردوسی.چو زنده بوم پس مرا چون بری
به زرق و به بند و به افسونگری.فردوسی.که شاه جهانبان به غرق اندر است
برهنه به دریای زرق اندر است.فردوسی.کس نیابد بهیچ روی و نیافت
نیکنامی به زرق و حیله و فن.فرخی.از تو دل تو بربودم به زرق
وز تو تن تو بربودم به فن.فرخی.وزارت به اصل و کفایت گرفت
وزیران دیگر به زرق و به فن.فرخی.دور از فجور و فسق و بری از زیان و زور
شسته رسوم زرق و نبشته دو نیم وی.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 113 ).چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا کاری بسیار زود به زرق و افتعال دست زده اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131 ). قرار دادندکه قاضی بونصر را فرستاده آید با این دانشمند بخاری تا برود و سخن اعیان ترکمانان بشنود و اگر زرقی نبود... ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 499 ). هر کجا متصوفی را دیدی ، یا سوهان سبلتی را، دام زرق نهاده یا پلاسی پوشیده دل سیاه تر از پلاس بخندیدی و بونصر را گفتی... ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 522 ).
زرق دنیا را گر من بخریدم تو مخر
ور کسی بر سخن دیو بشیبدتو مشیب.ناصرخسرو ( دیوان ص 42 ).بی توتیاست چشم تو و بر دروغ و زرق
از مرد چشم درد ترا طمع توتیاست.ناصرخسرو ( دیوان ص 82 ).فعل همه جور گشت و مکرو جفا
قول همه زرق و وعده افسون شد.ناصرخسرو.هرچه به زرق... ساخته شود... دست تدارک از آن قاصر... باشد. ( کلیله و دمنه ). اگر به ذات خویش مقاومت نتواند کرد... به زرق و شعوذه دست بکار کند. ( کلیله و دمنه ). باطل و زرق هرگز کم نیاید. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ معین

(زَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) تزریق . ۲ - (اِمص . ) کبودی . ۳ - دورویی ، نفاق .

فرهنگ عمید

تزویر، دورنگی، ریاکاری.
* زرق و برق: [مجاز] زر و زیور، جلوه و زیبایی ظاهری.
۱. نابینا شدن.
۲. کبود شدن، کبودرنگ شدن، کبودی.
۳. نیرنگ، تزویر.

فرهنگ فارسی

بانیزه زدن، چشم گرداندن، خیره شدن بخشم، داخل، کردن داروی مایع بوسیله سرنگ دربدن
( اسم ) مرغی است شکاری باز سپید جره صقر .
دهی از دهستان پیشخور است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است ۲۳۶ تن سکنه دارد

دانشنامه عمومی

زرق (استان ام بواقی). زرق ( به عربی: الزرق ) یک شهرداری در الجزایر است که در استان ام البواقی واقع شده است. زرق ۱٬۷۳۶ نفر جمعیت دارد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)

ویکی واژه

(اِم
تزری
کبودی.
دورویی، نفا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال کارت فال کارت فال ای چینگ فال ای چینگ فال تخمین زمان فال تخمین زمان