زبری

لغت نامه دهخدا

زبری. [ زَ ب َ ] ( حامص ) ظلم و ستم و زبردستی و تعدی. ( ناظم الاطباء ). برتری. تسلط. بالادست بودن.
زبری. [ زِ ] ( حامص ) درشتی. خشونت. ضد نرمی. ( ناظم الاطباء ). زبربودن ناهمواری. جفاءة.
زبری. [ زُ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به زبر. بطنی از بنوسامه و یا زبربن وهب سرسلسله بطن مذکور و لقب برخی از محدثان است. رجوع به زُبَر و ماده زیر شود.
زبری. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) ابراهیم بن عبداﷲبن علأبن زبر از فرزندان زبربن وهب و سرسلسله بطن «بنوزبر» است و از پدر خویش روایت دارد. ( از انساب سمعانی ) ( لباب الانساب ).

فرهنگ فارسی

خشونت ناهمواری مقابل نرمی .
بطنی از بنو سامه و یا زبر بن وهب سر سلسله بطن مذکور و لقب برخی از محدثان است

فرهنگستان زبان و ادب

{rough casting surface, roughness} [مهندسی مواد و متالورژی] غیریکنواختی سطح قطعۀ ریختگی به علت نفوذ مذاب در ماسه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال تک نیت فال تک نیت فال زندگی فال زندگی فال قهوه فال قهوه