رشاش. [ رَ ] ( ع اِ ) چکیده های خون و اشک و آب و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه از خون و اشک و مانند آن بچکد. ( از اقرب الموارد ). آنچه بپخشد از خون. ( مهذب الاسماء ) ( السامی فی الاسامی ) : از بوارق شمشیر رشاش خون باریدن گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 267 ). چه کنی زاهدی که از سردی نجهد پیش رش ز بیم رشاش.عطار.رشاشات آب بر روی آن می ریخت تا آنگاه که کیخسرو تمام با هوش آمد. ( ترجمه تاریخ قم 82 ). رشاش. [ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ رَش .( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به رَش شود.
فرهنگ معین
(رَ ) [ ع . ] (اِ. ) آن چه از خون و اشک و آب و غیره بچکد.
فرهنگ عمید
= رشّ
فرهنگ فارسی
( اسم ) برگشتگی چشم از روی خشم و غضب گردانیدن چشم به جهت قهر و غضب .