رانگی

لغت نامه دهخدا

رانگی. [ ن َ ] ( اِ مرکب ) رانکی. پاردم. ( آنندراج ) :
وسمه بر ابرو چو کشیدی شلف [ زن بدکاره ]
رانگی اشتر خورده علف.؟ ( ازآنندراج ).و رجوع به رانکی شود.

دانشنامه آزاد فارسی

رانْگی (Rangi)
رانْگی و پاپا
در باورهای قوم مائوری، خدای آسمان. او به اتفاق پاپا، الهۀ زمین، جهان و مخلوقات آن را آفرید.

ویکی واژه

در یشت‌های ۲۳ و ۲۴ اوستا، ضمن نیکوییهایی‌ که برای ویشتاسپ‌سس آرزو می‌شود؛ وصول به رانگی نیز آرزو شده. رانگی شط عظیمی است که در روایات بعدی ظاهراً با سیر دریا و هم دجله یکی دانسته شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی