دگل

لغت نامه دهخدا

دگل. [ دَ گ َ ] ( ص ، اِ ) دکل. امردی که نامترش و ناهموار شده دست و پای گنده و بزرگ داشته باشد. ( برهان ). امرد زمخت با دست و پای گنده و بزرگ. کسی که دست و پایش بزرگ و گنده باشد. ( ناظم الاطباء ). امرد نتراشیده نخراشیده. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || مرد زمخت و گنده و ستبر. ( فرهنگ فارسی معین ). || جوان خودخواه و ناهموار و سرکش و خودسر و متلون. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به دکل شود.
دگل. [ دَ گ َ ] ( ص ، اِ ) دغل. ( غیاث ) ( آنندراج ). ناراست. ( از برهان ). نادرست. حیله گر. ( فرهنگ فارسی معین ). || زر قلب و ناسره. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر، نسخه ٔخطی ). || ( اِ ) مکر و حیله. ( برهان ). تباهی و فساد. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به دغل شود.
دگل. [ دَ گ َ ] ( اِ ) دقل. دیرک کشتی. ( ناظم الاطباء ). تیر بزرگ که در وسط کشتی نصب کنند و شراع کشتی بر آن استوار سازند. تیر بلندی که بر میان کشتی افرازند و بادبان بر آن گسترند.تیری که شراع بدان استوار کنند. سهم سفینه. شاه تیر.صاری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به دقل شود.

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) تباهی فساد . ۲ - ( صفت ) نادرست حیله گر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم