خیراندیش

لغت نامه دهخدا

خیراندیش. [ خ َ / خ ِ اَ ] ( نف مرکب ) طالب و راغب خوبی و نیکی برای مردمان. خیرخواه. ( ناظم الاطباء ). مقابل شراندیش. ( یادداشت مؤلف ) :
رهی جوان و سوار و توانگر از ره دور
بر تو آمد امیدوار و خیراندیش
روا مدار که از خدمت تو برگردد
فقیر و خائب و پیر و پیاده و درویش.رودکی.گفت اگر خیر هست خیراندیش
تو شری جز شرت نیاید پیش.نظامی.با پدر زن نمود قصه خویش
کای مصالح شناس خیراندیش.سعدی ( هزلیات ).

فرهنگ عمید

ویژگی کسی که به خیر و خوبی دیگران می اندیشد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه در اندیش. نیکی دیگران باشد طاب خوبی خیر خواه .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم