خودمختار

لغت نامه دهخدا

خودمختار. [ خوَدْ / خُدْ م ُ ] ( ص مرکب ) مستقل. آنکه عنان انجام کار خود را بدون قیم بدست دارد. بدون قیم. بدون صاحب اختیار. بدون سرپرست. آزاد.
- کشور خودمختار ؛ کشور آزاد. کشور مستقل. کشوری که می تواند خود تصمیم بگیرد و خود تصمیم خود را در عمل گذارد.

فرهنگ معین

( خُ. مُ ) [ ع - فا. ] (ص مر. ) ناحیه یا کشوری که در برخی امور داخلی دارای استقلال می باشد و در برخی امور دیگر تابع دولت مرکزی .

فرهنگ عمید

ویژگی سرزمین، استان، یا کشوری که در اداره کردن بعضی از امور خود آزادی دارد و در پاره ای از امور اقتصادی و سیاسی تابع یک کشور نیرومند است.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که در کارهای خود مستند و خود رای است . ۲ - ناحیه و کشوری که در کارهای داخلی خود استقلال گونه ای دارد

ویکی واژه

ناحیه یا کشوری که در برخی امور داخلی دارای استقلال می‌باشد و در برخی امور دیگر تابع دولت مرکزی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم