حذاء

لغت نامه دهخدا

حذاء. [ ح ِ] ( ع اِ ) برابر. ( دهار ) ( غیاث ). ازاء. مقابل. ( منتهی الارب ). محاذات. ازاء. ( زوزنی ). مقابلة. ( زوزنی ). رویاروی. روبرو: حذاءالشی ٔ؛ ازائه. ( مهذب الاسماء ) : اخبار عدل نوشروانی در حذای آن مکتوم بود. ( جهانگشای جوینی ). || نعلین. ( دهار ). نعل. ( منتهی الارب ). کفش. هملخت. حَذو. حِذوة. حذة. || سپل شتر. ( منتهی الارب ). || سُم اسب و جز آن. ( منتهی الارب ). ج ، احذیة. ( مهذب الاسماء ).
حذاء. [ ح ِ ] ( ع مص ) برابر کردن چیزی را با چیزی. برابر کردن چیز با چیز. برابر کردن در جهت. || اندازه کردن کفش و بریدن. ( از منتهی الارب ). || افشاندن و پاشیدن ، چنانکه خاک را بر روی کسی. || گزیدن ، چنانکه تیزی سرکه زبان را. || عطا دادن. || در برابر کسی نشستن. || در برابر چیزی افتادن. || حذاء بحذو کسی ؛ فعلی بر نهاد فعل او بجای آوردن. ( ازمنتهی الارب ). || مقابل شدن. محاذی شدن.
حذاء. [ ح َذْ ذا ] ( ع ص ) نعلین دوز. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). نعلین گر. ( دستور ادیب نطنزی ). کفشگر. نعل گر. کفش دوز. کفاش. اُرُسی دوز. منسوب به حذو به معنی کفش. ( سمعانی ) ( منتهی الارب ). ج ، حَذّأون. ( منتهی الارب ). || قصیده ای که در آن تصرف حَذَذ کرده باشند. ( منتهی الارب ). || قصیده حَذّاء؛ قصیده ای که در آن حَذَذ رخ داده باشد. رجوع به حَذّ و حَذَذ شود. || قصیده جید بی عیب ( از اضداد است ). ج ، حُذّ. || تیزرو و گذران که به آن چیزی آویختن نتواند. || یمین حذاء؛ سوگندی که بسرعت یاد کنند یا سوگندی که بدان حق صاحب خود را باطل گردانند. || رحم حذاء؛ رحم که صله آن بجای نیارند. || قطاة حذاء؛ سنگخوار و اسفرود که دُم سبک و پرهای کم دارد. || ید حذاء؛ دست کوتاه. || لحیة حذاء؛ ریش کوتاه. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] ۱ - (ق . ) روبرو، برابر. ۲ - (اِ. ) کفش . ۳ - (مص ل . ) روبرو شدن .

ویکی واژه

روبرو، برابر.
کفش.
روبرو شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال درخت فال درخت فال چای فال چای فال تک نیت فال تک نیت