آفات

لغت نامه دهخدا

( آفات ) آفات. ( ع اِ ) ج ِ آفت ( آفة ). آسیبها : آن چهار که مطلوب است و بدین اغراض بجز آن نتوانند رسید، کسب مال است از وجهی پسندیده... و صیانت نفس از حوادث و آفات آنقدر که در امکان درآید. ( کلیله و دمنه ). و حوادث و آفات عارضی... در کمین. ( کلیله و دمنه ).
بنفشه با شقایق در مناجات
فلک میگفت فی التأخیر آفات.نظامی.- آفات آسمانی ؛ در زراعت ، آسیبهای جوّی که به کشت رسد، چون سِن و تگرگ و ملخ و شجام و زنگ و امثال آن.
|| مصائب. بلیات. مِحَن.
افات. [ اِ ] ( اِخ ) یا ولت یا ساندویچ ، نام یکی از جزایر هبریده واقع در قسمت پولیزیا از اقیانوس کبیر که در وسط جزایر مزبور قرار دارد و یک لنگرگاه زیبا موسوم به «هاوره » و «گاهاوانه » دارد. ( از قاموس الاعلام ترکی ).
افات. [ اَ ] ( ع اِ ) ابری که ببارد و برود. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || یک گله گوسپند. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به افاة و افاً شود.

فرهنگ معین

( آفات ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ آفت ، آفت ها، آسیب ها.

فرهنگ عمید

( آفات ) = آفت

فرهنگ فارسی

( آفات ) ( اسم ) جمع : آفت آفتها آسیبها.
آسیبها
آسیب ها، جمع آفت
ابری که ببارد و برود . یک گله گوسپند

ویکی واژه

آفت‌ها، بلاها، آسیب‌ها. جمعِ آفت. تنگ‌دستی پدر ... وی را در معرضِ آفات گوناگون قرار داد. «سعیدنفیسی»
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال سنجش فال سنجش فال جذب فال جذب