آزرد

لغت نامه دهخدا

( آزرد ) آزرد. [ زَ ] ( مص مرخم ، اِمص ) آزردگی. در شاهنامه های چاپی بیت ذیل دیده میشود :
منوچهر از این کار پردردشد
زمهراب و دستان پرآزرد شد.
( درجای دیگر این کلمه را ندیده ام و بیت را هم در شاهنامه خطی و نسبةً معتمدی که در حدود 850 هَ. ق. نوشته شده نیافتم و احتمال میدهم که بیت مجعول باشد ).
آزرد. [ زَ ] ( اِ ) رنگ. لون. گونه. آرنگ :
ابر فروردین بباران در چمن پرورد ورد
گشت خیری با فراق نرگسش آزرد زرد.قطران.بوستان از بانگ مرغان پرخروش زیر گشت
گلستان آزرد گوهر چون سریر میر گشت .قطران.

فرهنگ معین

( آزرد ) (زَ ) (اِ. ) رنگ ، لون ، گونه .

فرهنگ فارسی

( آزرد ) ( اسم ) رنگ لون گونه.
آزردگی رنگ

ویکی واژه

رنگ، لون، گونه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس استخاره کن استخاره کن فال آرزو فال آرزو فال چوب فال چوب