احتقان

لغت نامه دهخدا

احتقان. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) درد شکم گرفتن از بندآمدن بول. شاشبند شدن. شاشبند. حبس البول. || احتباس مواد در تن. || بازداشتن. || نگاه داشتن. || احتقنت الروضة؛ اشرفت جوانبها علی سرارها. ( منتهی الارب ). || حقنه کردن. اماله کردن. تنقیه کردن. || خویشتن حقنه کردن. ( زوزنی ). || با داروی ریختنی با محقنه مداوا کردن. || احتقان دم ؛ میل الدّم. غلبه دموی ( اصطلاح طب ). || احتقان دم کسی ؛ بازداشتن از ریختن خون او : تا چون نائره غضب سلطان تسکین یافت بر آن مساکین رحمت کرد و به احتقان دماء ایشان اشارت فرمود. ( جهانگشای جوینی ). || احتقان رکودی ( اصطلاح طب ) .

فرهنگ عمید

۱. بند آمدن بول، شاش بند شدن.
۲. جمع شدن خون یا مادۀ دیگر در قسمتی از بدن.
۳. [قدیمی] حقنه کردن، اماله کردن.

فرهنگ فارسی

حقنه کردن، اماله کردن ، بند آمدن بول، شاشبندشدن، حبس شدن خون یاماده دیگردربدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال ابجد فال ابجد فال رابطه فال رابطه فال اوراکل فال اوراکل