آزخ

لغت نامه دهخدا

( آزخ ) آزخ. [ زَ ] ( اِ ) واژو. ( زمخشری ). بالو. ثؤلول. کوک. اَژخ. زخ. زگیل. پالو. سگیل. وارو. و آن برآمدگیهای خرد باشد چندِ ماشی و بزرگتر، گوشتین برنگ پوست و غیرحساس که بر دستها و گاه بر روی افتد :
آن سرخ عِمامه بر سر او
چون آزخ زشت بر سر...-ر.مرادی.ازراستی تو خشم خوری دانم
بر بام چشم سخت بود آزخ.کسائی.و خداوندان فسون آژخ را بوی [ به جو ] افسون کنند بماه کاست و بپوشانندش تا آزخ فروریزد. ( نوروزنامه ).
بگرد عارض آن ماه روی چاه زنخ
سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ
گل رخانْش ز مشک سیاه خالی داشت
چه جرم کرد که گل خار گشت و مشک آزخ ؟سوزنی.
ازخ. [ اَ ] ( ع اِ ) گاو نر. ارخ.
ازخ. [ اَ زَ ] ( اِ ) دانه های سخت باشد که از بدن آدمی برآید و درد نکند و آنرابعربی ثؤلول گویند. ( برهان ). سِلعه. ( منتهی الارب ).زگیل. زخ. آزخ. آژخ. بالو. صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: ثُؤْلول ، و آنرا بشهر من یعنی گرگان گندمه گویند و اندر بعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ): ثعران و ثعروران بالضم فیهما؛ دو ازخ غلاف نره ستور و دو ازخ پستان گوسفند. ( منتهی الارب ).
ازخ. [ ] ( اِخ ) شهری است در یازده فرسنگی سمرقند.

فرهنگ معین

( آزخ ) (زَ ) ( اِ. ) زگیل ، بالو، واژو.
(اَ زَ ) ( اِ. ) نک زگیل .

فرهنگ عمید

( آزخ ) = زگیل

فرهنگ فارسی

( آزخ ) ( اسم ) بر آمدگی کوچک گوشتین برنگ پوست و سفت و سخت و غیرحساس که بر دستها و پاها و روی و اعضاافتد زگیل بالو واژو ثوئ لول .
زگیل کوک ثولول
آزخ، زگیل، دانه کوچک سفت وسخت که روی پوست بدن پیدامی شودامادردندارد
( اسم ) زگیل
شهری است نزدیک سمرقند

ویکی واژه

(پزشکی): زگیل. بالو. واژو. آزخ را بگیرند به ناخن و کشند تا بیرون آید. «اخوینی»
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال تک نیت فال تک نیت فال تک نیت فال تک نیت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی