تعطل

لغت نامه دهخدا

تعطل. [ ت َ ع َطْ طُ ] ( ع مص ) بی زیور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بی پیرایه ماندن زن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بیکار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بیکار ماندن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بیکار بودن مرد و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بیکاری. ( نصاب ).

فرهنگ معین

(تَ عَ طُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) بی کار شدن ، بی کار ماندن .

فرهنگ عمید

۱. بیکار ماندن.
۲. از کار افتادن.
۳. متوقف گشتن کاری.

ویکی واژه

بی کار شدن، بی کار ماندن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال آرزو فال آرزو فال عشقی فال عشقی فال ابجد فال ابجد