آبستن

لغت نامه دهخدا

( آبستن ) آبستن. [ ب ِ ت َ ] ( ص ) هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل. حامله. آبست. بارور. باردار. حُبْلی ̍. ( دهار ). بارگرفته. حمل برداشته :
پریچهره آبستن آمد ز مای
پسر زاد از این نامور کدخدای.فردوسی.که ازبهر اوازدرِ بستن است
همان نیز بیمار و آبستن است.فردوسی.گل آبستن از باد مانند مریم
هزاران پسر زاده از چارمادر.ناصرخسرو.بلحسن آن معدن احسان کزو
دل بسخن گشته ست آبستنم.ناصرخسرو.ای برادر گر عروس خوبت آبستن شده ست
اندر آن مدت که بودی غائب از نزد عروس
بر عروست بدگمان گشتن نباید بهر آنک
ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس.علی شطرنجی.- آبستن بودن از کسی ؛ مجازاً رشوه نهانی ستده بودن از او.
- مثل آبستنان رفتن ؛ سخت بکاهلی و آهستگی راه پیمودن.
- امثال :
شب آبستن است ؛ وقوع حوادث تازه و غیرمنتظر ممکن است :
ترا خواسته گر ز بهر تن است
ببخش و بدان کاین شب آبستن است.فردوسی.شب بدخواه را عقوبت زاد
شب شنودم که باشد آبستن.فرخی.نبندد در برویم تا دهد در بزم خود جایم
نمیدانم چه زاید صبحدم آبستن است امشب.ظهیر فاریابی.و عرب گوید: اللیل حُبْلی ̍ لست تدری ما تلد.
یک امشب را صبوری کرد باید
شب آبستن بود تا خود چه زاید.نظامی.فریب جهان قصه روشن است
سحر تا چه زاید شب آبستن است.حافظ.

فرهنگ معین

( آبستن ) (بِ تَ ) (ص . ) = آبستان : ۱ - حامله ، باردار. ۲ - پنهان ، پوشیده . ،~شب ~ است (کن . ) وقوع حوادث تازه محتمل است .

فرهنگ عمید

( آبستن ) ۱. ‹آبست، آبسته، آبستان› (زیست شناسی ) ویژگی زن یا حیوان ماده ای که بچه در شکم داشته باشد، باردار.
۲. [مجاز] درپی دارنده: آبستن حوادث.

فرهنگ فارسی

( آبستن ) ( صفت اسم ) ۱- حامله باردار ( انسان و حیوان و گیاه ) . یا مثل آبستنان رفتن . سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن . ۲- مخفی نهفته نهان . یا آبستن بودن . ۱ - حامله بودن باردار بودن ۲ - آبستن از کسی . رشو. نهانی از کسی گرفته بودن . یا شب آبستن است . وقوع حوادث تازه محتمل است .
حامله بارور
زن یاحیوان ماده که بچه درشکم داشته باشد، باردار، آبست، آبسته، آبستان

ویکی واژه

(جانوری): ویژگی زن یا حیوان ماده از پستانداران که جنین در رحِم دارد؛ باردار، حامله، آبستان.
پنهان، پوشیده.
شب آبستن است: یعنی لحظه‌ها مترصد حادثه هستند. وقوع حوادث تازه محتمل.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم