آمای

لغت نامه دهخدا

( آمای ) آمای. ( فعل امر ) امر از آمودن به معنی آراستن و درنشاندن گوهر در چیزی و بسلک و رشته کشیدن لؤلؤ و جز آن و پر کردن و انباشتن :
گفت مشّاطه را که صنعخدای
یعنی آن لعبت چگل ، آمای.عمعق. || ( نف مرخم ) مهیّاکننده. مستعدکننده. ( برهان ). و در کلمات مرکّبه مانند گوهرآمای ، لؤلؤآمای ، مخفف آماینده است :
توئی گوهرآمای چارآخشیج
مسلسل کن ِ گوهران در مزیج.نظامی.کواکب را بقدرت کارفرمای
طبایع را بصنعت گوهرآمای.نظامی.و رجوع به آمودن و آمود و آموده شود.

فرهنگ فارسی

( آمای ) ( اسم ) در کلمات مرکب بمعنی آماینده آید . ۱ - آراینده مرصع : گوهر آمای لوئ لوئ آمای . ۲ - پرکننده انبارنده ۳ - مستعد کننده مهیا کننده .

ویکی واژه

بن مضارع آمادن یا آمودن. آما. آمای ممکن است در زبان معیار باستان به دو قسمت آ - مای قابل تجزیه باشد؛ که با آما در معنا مترادف بوده است.
بخش دوم آمای یعنی مای صراحتاّ کنایه از قوم ماد بوده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم