لغت نامه دهخدا ( آب حسرت ) آب حسرت. [ ب ِ ح َ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک : بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران.سعدی.هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند.حافظ.