اسرع

لغت نامه دهخدا

اسرع. [ اَ رَ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از سرعت. شتاب تر. بشتاب تر. زودتر. تندتر. تیزتر. چالاک تر. سریعتر. ازرع : و هو اسرع الحاسبین. ( قرآن 62/6 ). علی اسرع الحال.
- امثال :
اسرع غدرةً من الذئب ؛ قال فیه بعض الشعراء:
و کنت کذئب السوء اذ قال مرةً
لعمروسة و الذئب غرثان مرمل
اءَ انت التی فی غیر جرم شتمتنی
فقالت متی ذا قال فی عام اول
فقالت ولدت العام بل رُمت غدرةً
فدونک کلنی لاهنا لک مأکل .
اسرع غضباً من فاسیة ؛ یعنون الخنفساء لانها اذا حرکت فست و نتنت.
اسرع من الاشارة.
اسرع من البرق.
اسرع من البین .
اسرع من الجواب .
اسرع من الخذروف ؛ هو حجر ینقب وسطه فیجعل فیه خیط یلعب به الصبیان اذامدوا الخیط درّ دریراً.
اسرع من الریح .
اسرع من السم الوحی .
اسرع من السیل الی الحدور.
اسرع من الطرف .
اسرع من العیر ؛ قالوا ان العیر هیهنا انسان العین سمی عیراً لنتوه و من هذا قولهم فی المثل الاَّخر جاء فلان قبل عیر و ماجری یریدون به السرعة ای قبل لحظة العین.
اسرع من اللمح .
اسرع من الماء الی قراره .
اسرع من المهثهثة و هی النمامة. هذه روایة محمدبن حبیب. و روی ابن الاعرابی المهتهتة بالتاء المعجمة من فوقها بنقطتین و قال هی التی اذا تکلمت قالت هَت هَت. قال حمزة هذا التفسیر غیرمفهوم. قلت قال ابن فارس الهثهثة الاختلاط و الهتهتة صوت البکر و رجل ٌ مهت و هتات ای خفیف کثیرالکلام و کلاهما اعنی التاء و الثاء یدلان علی ما ذهب الیه محمدبن حبیب لان النمامة تخف و تسرع فی نقل الکلام و تخلیطه.
اسرع من النار تدنی من الحلفاء.
اسرع من النار فی یبس العرفج .
اسرع من الید الی الفم .
اسرع من تلمظ الورل و یروی من تلمیظة الورل ؛ قالوا هو دابة مثل الضب و اللمظ الاکل و الشرب بطرف الشفه یقال لمظ یلمظ لمظاً و تلمظ ایضاً؛ اذا تتبع بلسانه بقیة الطعام فی فمه او اخرج لسانه فمسح به شفتیه و من روی تلمیظة الورل اراد الکثرة.
اسرع من حلب الشاة.
اسرع من دمعة الخصی .
اسرع من ذی عطس ؛ یعنی به العطاس و هذا کما یقال اسرع من رجع العطاس.
اسرع من رجع الصدی .
اسرع من رجع العطاس .
اسرع من شرارة فی قصباء.
اسرع من طرف العین .
اسرع من عدوی الثؤباء ؛ و ذلک ان من رأی آخر یتثأب لم یلبث ان یفعل مثل فعله.

فرهنگ معین

(اَ رَ ) [ ع . ] (ص تف . ) ۱ - تندتر، زودتر. ۲ - تندروتر.

فرهنگ عمید

۱. سریع تر، تندتر، باشتاب تر.
۲. تیزتر، چالاک تر.

فرهنگ فارسی

سریع تر، تندتر، تیزتر، باشتاب تر، چالاک تر
( صفت ) ۱ - سریع تر بشتاب تر تندتر رودتر. ۲ - تندرو تر بشتاب رو تر . یا به اسرع اوقات . در زود ترین هنگام .
خون سیاوشان

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَسْرَعُ: سریعتر - سریعترین
ریشه کلمه:
سرع (۲۳ بار)
سرعت به معنی شتاب است. سریع: شتابنده . اسرع اسم تفضیل است . بدانید حکم برای او است و او از همه حسابگران تند کارتر است. سراع (به کسر س) جمع سریع است . سراعاً حال از ضمیر مجرور یعنی روزی زمین از بالای آنها شکافته شود و شتابان بر خیزد مثل . مسارعه به معنی مشارکت و تکثیر هر دو آمده است در بیشتر آیات قرآن به معنی تکثیر و مبالغه است مثل آیا گمان می‏کنند آنچه از مال و پسران به ایشان می‏دهیم در رساندن خیرات به آنها بیشتر سرعت نشان می‏دهیم ؟ . این هم ظاهراً برای مبالغه است یعنی به سوی آمرزش خدا بیشتر عجله کنید.

ویکی واژه

تندتر؛ زود
تندرو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال کارت فال کارت فال انبیا فال انبیا فال مارگاریتا فال مارگاریتا