انگیختن

لغت نامه دهخدا

انگیختن. [ اَ ت َ ] ( مص ) جنباندن از جای. ( برهان قاطع ) ( از هفت قلزم ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جنبانیدن. ( انجمن آرا ). برجهانیدن. ( آنندراج ). بلند ساختن. برکشیدن. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). به حرکت درآوردن :
تیغی بکشد منکر و میغی بنگیزد
آخر زپس اندر بهزیمت بگریزد.منوچهری.عزیمت سوی مشرق انگیختند
همه ره زر مغربی ریختند.نظامی.اشقر انگیخت شهریار جوان
سوی آن گرد شد چو باد روان.نظامی.- انگیختن گرد ؛ برآوردن و بلند کردن آن. بپا کردن گرد :
بهر گوشه ای درهم آویختند
ز روی زمین گرد انگیختند.فردوسی.باران دوصدساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای.( از کلیله و دمنه ).بیابانی از ریگ رخشنده زرد
که جز طین اصفر نینگیخت گرد.نظامی.و رجوع به گرد انگیختن شود.
- انگیختن لشکر ؛ گرد کردن. فراهم کردن و آماده کردن آن. ( از یادداشت مؤلف ). گرد آوردن و به حرکت درآوردن لشکر :
یکی لشکری خواهم انگیختن
ابا دیو و مردم برآمیختن.فردوسی.تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر،چشم خصم
صدهزاران چشمه شد چون خانه نحل از بکا.خاقانی.اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم.حافظ.و رجوع به لشکر انگیختن و لشکرانگیز شود.
|| تحریک کردن. ( ناظم الاطباء ). برشورانیدن. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). واداشتن. وادار کردن. برافژولیدن.ورغلانیدن. آغالیدن. تحریض و ترغیب کردن. تهییج. ( یادداشت مؤلف ) :
چرا نزد باب تو خواهشگران
نینگیزی از هر سویی مهتران.فردوسی.آخر شفیعان انگیخت تا از آن بجست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255 ). بوالحسن شفیعان انگیخت که جز وی کس ندارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374 ).
این دوچیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام.سعدی ( گلستان ). || بپا داشتن. سرپا داشتن. افهاض. ( یادداشت مؤلف ). بپا کردن : آلتونتاش... ترک خردمند است و پیر شده نخواهد که خویشتن را بدنام کند وگرنه بسیار بلا انگیزدی برما. ( تاریخ بیهقی چاپ فیاض 319 ). هرچند بدرگاه نیامد اما باری با مخالف یکی نشود و شری نینگیزد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330 ).

فرهنگ معین

(اَ تَ ) (مص م . ) ۱ - جنباندن ، تکان دادن .۲ - بلند ساختن ،برکشیدن . ۳ - واداشتن ، تحریک کردن . ۴ - شورانیدن .

فرهنگ عمید

۱. واداشتن.
۲. تحریک کردن، شوراندن.
۳. پدید آوردن.
۴. نقش برجسته ساختن.
۵. زنده کردن دوباره.
۶. [قدیمی] جنباندن از جای، به جنبش آوردن.
۷. [قدیمی] برجهانیدن، بلندکردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) (انگیخت انگیزد خواهد انگیخت بینگیز انگیزنده انگیخته انگیزش ) ۱ - جنباندن بجنبش در آوردن . ۲ - بلند ساختن بر کشیدن . ۳ - وا داشتن وادار کردن تحریک کردن . ۴ - جهانیدن . ۵ - شورانیدن.

ویکی واژه

stimolare
جنباندن، تکان دادن.
بلند ساختن، برکشیدن.
واداشتن، تحریک کردن.
شورانیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال شمع فال شمع فال تماس فال تماس فال ورق فال ورق