بزرگ داشتن

لغت نامه دهخدا

بزرگ داشتن. [ ب ُ زُ ت َ ] ( مص مرکب ) تعظیم. تفخیم. تجلیل. امجاد. تبجیل. تکریم. تجلیل کردن. اعزاز کردن. تعظیم کردن. احترام کردن. ادب کردن. توقیر.محترم شمردن. اعظام. تعزیز. اکبار. هشم. تهشیم. ترحیب. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) : و ایشان [ خرخیزیان ] آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزانند. ( حدودالعالم ). [ غوزیان ] طبیبان را بزرگ دارند و هرکه ایشان را ببند نماز برند... ( حدود العالم ). و اندر خره [ بناحیت پارس ] یکی آتشکده است که آنرا بزرگ دارند و زیارت کنند... ( حدود العالم ). و اندر کاریان آتشکده ایست که آنرا بزرگ دارند. ( حدود العالم ). جو رسته را ملوک عجم بفال سخت بزرگ داشتندی. ( نوروزنامه ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) تعظیم کردن توقیر کردن تکریم کردن .

ویکی واژه

احترام گذاشتن، تکریم کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم