انجل

لغت نامه دهخدا

انجل. [ اَ ج ِ / اَ ج ُ ] ( اِ ) رستنیی باشد که آنرا خطمی خوانند. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ). رستنیی است که آنرا خطمی گویند گلهای سرخ و سپید دارد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || انجکک. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به خطمی شود.
انجل. [ اَ ج َ ] ( ع ص ) فراخ چشم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ). یقال : رجل انجل. ج ، نُجل و نِجال. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || فراخ ، پهن دراز از هرچیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
انجل. [ ] ( اِخ ) امیر... ابن قراچار نویان از امرای زمان مبارک شاه بن قراهلاکو بود. ( از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 82 ).

فرهنگ عمید

= گُل۱ * گل ختمی

فرهنگ فارسی

امیر ٠٠٠ ابن قراچار نویان از امرای زمان مبارک شاه بن قراهلاکو بود ٠

ویکی واژه

له شده، تلویحاً پایمال شده از بین رفته، بر باد رفتن حیثیت. ریشه لغت از اَنج مشتق میگردد که در واقع مانند انجیلی که زیر پا له شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم