اجراء

لغت نامه دهخدا

اجراء. [ اِ ] ( ع مص ) راندن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ) ( منتهی الارب ). براندن. روان کردن. بدوانیدن. || وکیل کردن کسی را. || وکیل فرستادن. || دانه بستن گیاه. ( منتهی الارب ). || امضاء. || بابچه شدن سباع. ( تاج المصادر ). || وظیفه و راتبه مقرر کردن. || گذاردن.
اجراء. [اَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جَرْو. || ج ِ جَری ٔ.
اجراء. [ اُ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَجیر. ( مهذب الاسماء ).
اجراء. [ اَ رَءْ ] ( ع ن تف ) جری تر. باجرأت تر.
- امثال :
اجراء من ذباب ؛ جری تر از مگس ، چه بر بینی شاهان و مژه شیران نشیند.
اجراء من قسورة ؛ باجرأت تر از شیر.
اجراء من لیث بخفان ؛ باجرأت تر از شیر خفان . ( مجمع الامثال میدانی ).

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) انجام دادن کار. ۲ - به اجراء گذاشتن حکم صادر شده . ۳ - مستمری و حقوق مقرر کردن برای کسی . ۴ - (اِ. ) وظیفه ، مستمری .

ویکی واژه

انجام دادن کار.
به اجراء گذاشتن حکم صادر شده.
مستمری و حقوق مقرر کردن برای کسی.
وظیفه، مستم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت