لغت نامه دهخدا
رو بخور و هم بده که گشت پشیمان
هرکه نخورد و نداد از آنچه بیلفخت.رودکی.جدا کرد گاو و خر و گوسفند
بورز آورید آنچه بد سودمند.فردوسی.بدیشان بگفت آنچه بایست گفت
همان نیز با مریم اندر نهفت.فردوسی.بگنج اندرون آنچه بد نامدار
گزیدند زربفت چینی هزار.فردوسی.ورا سام یل گفت برگرد و رو
بگو آنچه دیدی بمهراب گَو.فردوسی.بدو گفت رو آنچه داری بیار
خورش نیز با بَرْسَم آید بکار.فردوسی.بگفت آنچه بشنید از آن مهتران
بدان نامداران و گندآوران.فردوسی.ز شطرنج بازی و از رنج رای
بگفت آنچه آمد همه رهنمای.فردوسی.همی تاخت تا پیش خاقان رسید
یکایک بگفت آنچه دید و شنید.فردوسی.آنچه بودم بخانه خم و کنور
وآنچه از گونه گون قماش و خنور.طیان.آنچه خواهی که نَدْرَویش مکار
وآنچه خواهی که نشنویش مگوی.ناصرخسرو.شنیدم آنچه بیان کردی لیکن بعقل خود رجوع کن. ( کلیله و دمنه ). شاخ رَز...بر آنچه نزدیکتر باشد درآویزد. ( کلیله و دمنه ). آنچه در دهن داشت بباد داد. ( کلیله و دمنه ). و اجتهاد تو در کارها و رأی آنچه در امکان آید علماء و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد. ( کلیله و دمنه ).
روی تو دارد ز حسن آنچه پری آن نداشت
حسن تو دارد ز ملک آن که سلیمان نداشت.خاقانی.آنچه آبست است شب جز آن نزاد
حیله ها و مکرها باد است باد.مولوی.آنچه گندم کاشتندش آنچه جو
چشم او آنجاست روز و شب گرو.مولوی.آنچه آن خر دید از رنج و عذاب
مرغ خاکی بیند اندر سیل آب.مولوی.آتش سوزان نکند با سپند
آنچه کند دود دل مستمند.سعدی.آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری.؟