لغت نامه دهخدا
ای عادت توخوبتر از صورت مردم
ای خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار.فرخی.و لباس شرم میپوشند که لباس ابرار است.( تاریخ بیهقی ). گفتم خاموش که اشارت سید علیه السلام بفقر طایفه ای است که مرد میدان رضااند و تسلیم تیر قضا نه اینان که خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار نوشند . ( گلستان ).
ابرار. [ اِ ] ( ع مص ) غلبه کردن.( زوزنی ). غلبه کردن بر کسی. || سوگند راست کردن. || قبول کردن خدای تعالی حج کسی را. || در بیابان سیر کردن. در بیابان نشستن. || بسیارفرزند گردیدن. || بسیار شدن قوم. || بازگردانیدن گوسفند را.