استخوان دار. [ اُ ت ُ خوا / خا ] ( نف مرکب ) محکم و قایم. ( غیاث اللغات ). || با اعتبار و نفوذ. صاحب مکانت و منزلت و قدر. || اصیل. || دانا. || مجرّب.
فرهنگ معین
( ~. ) (ص . ) کنایه از: آدم اصیل و خانواده دار.
فرهنگ عمید
۱. دارای استخوان. ۲. جانوری که بدنش استخوان دارد. ۳. [مجاز] اصیل، نجیب، شریف، ارجمند، و دارای نفوذ.
فرهنگ فارسی
( اسم صفت ) ۱ - جانور دارای استخوان ذوعظیم . ۲ - اصیل شریف با اصل و نسب گهری . ۳ - صاحب اعتبار با نفوذ . دارای استخوان، جانوری که بدنش استخوان دارد ، وکنایه ازشخص اصیل ونجیب وشریف وارجمند