استخوان دار

لغت نامه دهخدا

استخوان دار. [ اُ ت ُ خوا / خا ] ( نف مرکب ) محکم و قایم. ( غیاث اللغات ). || با اعتبار و نفوذ. صاحب مکانت و منزلت و قدر. || اصیل. || دانا. || مجرّب.

فرهنگ معین

( ~. ) (ص . ) کنایه از: آدم اصیل و خانواده دار.

فرهنگ عمید

۱. دارای استخوان.
۲. جانوری که بدنش استخوان دارد.
۳. [مجاز] اصیل، نجیب، شریف، ارجمند، و دارای نفوذ.

فرهنگ فارسی

( اسم صفت ) ۱ - جانور دارای استخوان ذوعظیم . ۲ - اصیل شریف با اصل و نسب گهری . ۳ - صاحب اعتبار با نفوذ .
دارای استخوان، جانوری که بدنش استخوان دارد ، وکنایه ازشخص اصیل ونجیب وشریف وارجمند

ویکی واژه

کنایه از: آدم اصیل و خانواده دار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم