لغت نامه دهخدا
- اکوان اربعه ؛ در علم کلام : حرکت ، سکون ، اجتماع ، افتراق. ( یادداشت مؤلف ).
اکوان. [ اَک ْ ] ( اِ ) گل ارغوان. ( ناظم الاطباء ).ارغوان. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ارغوان شود.
اکوان. [ اَک ْ ] ( اِخ ) یا اکوان دیو. دیو معروف که با رستم جنگ کرد و کشته شد. ( از فرهنگ لغات شاهنامه ). نام دیوی که رستم را به دریا انداخته بود و بعد به دست رستم کشته شد. ( از برهان ) :
نخسبیده بُد رستم پهلوان
که اکوان دیو اندر آمد دمان.فردوسی.و رجوع به اکواد و مزدیسنا و ادب پارسی ص 56 و 163 و 289 و لباب الالباب ج 2 ص 116 و مجمل التواریخ والقصص ص 48 شود.