لغت نامه دهخدا
بطحاء. [ ب َ ] ( اِخ ) بطحا. وادی مکه معظمه و گاهی از بطحاء مکه معظمه مراد باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). وادیی بمکه. ( دمشقی ). نام مقامی است در مکه مبارکه. ( مؤید الفضلاء ). وادی مکه معظمه و خود مکه. ( فرهنگ نظام ). و رجوع به معجم البلدان شود :
از طاعت برشد بقاب قوسین
پیغمبر ما از زمین بطحا.ناصرخسرو.خود ملک خواهد تا چنبر این کوس شود
تا صداش از جبل الرحمه بطحا شنوند.خاقانی.دجله خوناب است زین پس گر نهد سر در نشیب
خاک نخلستان بطحا را کند از خون عجین.سعدی.عملش بر حرم بطحا زن
تیغ قهرش بسر اعدا زن.جامی ( از شعوری ).دگر آن مقتدای اهل تقوا
سمی آفتاب اوج بطحا.؟ ( از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 3 ).
بطحاء. [ ب َ ] ( اِخ ) شهری است در مغرب نزدیک تلمسان از آن تا تلمسان سه یا چهار روز راه است. ( از معجم البلدان ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.
بطحاء.[ ب َ ] ( اِخ ) نام قدیم مدینه منوره است. ( قاموس الاعلام ترکی ج 2 ). رجوع به مدینه ، و معجم البلدان شود.
بطحاء. [ ب َ ] ( اِخ ) ناحیه ای از ولایت بصره. ( قاموس الاعلام ترکی ج 2 ).
بطحاء. [ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک ذی قار. ( از معجم البلدان ).