بزهکار

لغت نامه دهخدا

بزه کار. [ ب َ زَ / زِ ] ( ص مرکب ) مأثوم. عاصی. مذنب. بزه مند. آثم. تبه کار. ( یادداشت بخط دهخدا ). گناهکار. مجرم. ( ناظم الاطباء ). گناه کننده را گویند و بعربی اثیم نامند بوزن جسیم. ( مجمع الفرس ). گنه کار. خطاکننده ، و آنرا به عربی اثیم خوانند، و با کاف فارسی هم گفته اند. ( برهان ). ج ، بزه کاران. ( ناظم الاطباء ).
بزه کار. [ ب َ زَ ] ( اِخ ) لقب یزدجرد. ( آنندراج ). پدر بهرام گور را که یزدگرد نام داشت به سبب سوء اعمال بزه کار و بزه گر نام نهادند. ( انجمن آرا ).

فرهنگ معین

( ~. ) [ په . ] (ص فا. ) گناهکار، مجرم .

فرهنگ عمید

۱. گناهکار.
۲. خطاکار.

فرهنگ فارسی

گناه کار، خطاکار، بزه گروبزه مندوبزومند
( صفت ) گناهکار خطا کار مجرم . بزه کاری ۱- گناهکاری . ۲- عدوان .
ماثوم عاصی .

ویکی واژه

delinquente
کسی‌ که قانون را زیر پا میگذارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال حافظ فال حافظ فال آرزو فال آرزو فال ای چینگ فال ای چینگ