بدگویی

لغت نامه دهخدا

بدگویی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) بدحرفی. غیبت و تهمت و افترا. ( ناظم الاطباء ). ذم. وقیعه. نقیض ستایش. ( یادداشت مؤلف ) :
نه بدگفتم نه بدگوییست کارم
وگر گفتم یکی را صدهزارم.نظامی.- امثال :
عاقبت بدگویی دشمنی است .
- بدگویی کردن ؛ عیب و نقص کسی را گفتن. درباره کسی بدگفتن : پس بدگویان در حق اسفندیار بدگویی کردند و نمودند که او طلب پادشاهی می کند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 51 ).و میان وی ( سیاوش ) و افراسیاب بدگویی کردند و افراسیاب او را بکشت. ( تاریخ بخارا ص 28 ).

فرهنگ عمید

سخن زشت گفتن، دشنام دادن.

فرهنگ فارسی

۱ - بد حرفی بد سخنی . ۲ - غیبت تهمت افترا .

ویکی واژه

سخن زشت گفتن؛ دشنام دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال میلادی فال میلادی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال نخود فال نخود