بدبینی

لغت نامه دهخدا

بدبینی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) عمل بدبین. ببدگمانی نگریستن در امری یا در همه امور.
- بدبینی کردن ؛ به دیده سؤظن در امور نگریستن. عیب جویی کردن :
مکن هیچ بدبینی از دیگران
وگر نیک بینی تو خو کن برآن.( گرشاسب نامه ).|| در اصطلاح فلسفه ، اعتقاد به اینکه جهان پر از بدبختی و یأس و حرمان است . مقابل خوش بینی. ( فرهنگ فارسی معین ). دهرنکوهی.

فرهنگ عمید

بدگمانی، بدبین بودن.

فرهنگ فارسی

۱ - عمل بدبین ببد گمانی نگریستن در امری یا در هم. امور مقابل خوش بینی . ۲ - اعتقاد باینکه جهان پر از بدبختی و یائ س و حرمان است مقابل خوش بینی .

فرهنگستان زبان و ادب

{pessimism} [روان شناسی] نگرشی که برحسب آن روند امور رو به تباهی است و آرزوهای آدمی برآورده نمی شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال چای فال چای فال انبیا فال انبیا فال تاروت فال تاروت