باطله

لغت نامه دهخدا

باطله. [ طِ ل َ / ل ِ ] ( از ع ص ) مؤنث باطل :
لاحاجب است بر در الا شده مقیم
کو ابلهان باطله را میزند قفا.خاقانی. || به اصطلاح اهل دفاتر ایران ، فرد باطل ، منسوخ. ( آنندراج ).
- داغ باطله ؛ نشان بیهودگی و از کار افتادگی.
- داغ باطله به اسپی یا کسی زدن ؛ او را از جرگه بیرون کردن. از زمره کار آمدان بیرون راندن. رجوع به داغ شود.
|| کاغذ یا نوشته ای باطله که بکار نیاید.

فرهنگ عمید

باطل شده.

فرهنگ فارسی

مونث باطل، بیهوده، ناچیز، ناحق
مونث باطل

فرهنگستان زبان و ادب

[مهندسی محیط زیست و انرژی] ← پسماند

دانشنامه آزاد فارسی

باطِلِه (gangue)
بخشی از هر کانسار، بدون ارزش اقتصادی. مثلاً، کلسیتدر کنار گالِنکانیِ باطله است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال کارت فال کارت فال حافظ فال حافظ فال میلادی فال میلادی