لغت نامه دهخدا
الاهبی بصحنک فاصبحینا
و لاتبقی خمور الاندرینا
نسب الخمرالی اهل القریة؛ ای خمورالاندریین فاجتمعت ثلاث یأات فخففها ضرورةً او جمع الاندری اندرون کما قال الاشعرون و الاعجمون. ( منتهی الارب ). منسوب به اندر که دهی است از حلب. ج ، اندرون و اندریون و اندریین. ( ناظم الاطباء ). || رسن ستبر درشت. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اندرین شود.