لغت نامه دهخدا
منکسرتر خود نباشم از عدم
کز دهانش آمدستند این امم.مولوی ( مثنوی ).جز آستانه فضلت که مقصد امم است
کجاست در همه عالم وثوق اهل بها؟سعدی.سر ملوک جهان پادشاه روی زمین
خلیفه پدر و عم باتفاق امم.سعدی. || پیروان پیغامبران :
سلطان یمین دولت و پیرایه ملوک
محمود امین ملت و آرایش امم.فرخی.شاه جهان بوسعید ابن یمین دول
حافظ خلق خدا ناصر دین امم.منوچهری.کریم السّجایا جمیل الشّیَم
نبی البرایا شفیعالامم.( بوستان ).|| حسان الوجوه طوال الامم ؛ نیکوروی و بلندقد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به امة و امت شود.
امم. [ اَ م َ ] ( ع مص ) قرب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). نزدیک شدن. || ( اِ ) نزدیکی. ( از المرجع ). گویند اخذت ذلک من امم ؛ ای من قرب. ( از اقرب الموارد ). || چیزی اندک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): گویند ماسألت الا امماً؛ ای شیئاً یسیراً. ( از اقرب الموارد ). || امر بَیّن و آشکار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || قصد وسط. ( از اقرب الموارد ). قصد نه دور و نه نزدیک. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . چیزی که نه نزدیک باشد و نه دور. ( آنندراج ). || ( ص ) قریب. ( ناظم الاطباء ): و جیرة ما هم لو انّهم امم. زهیر. ( از المرجع ). || مقابل. ( ناظم الاطباء ). ازاء، گویند داری امم دارک. ( از المرجع ).