امضاء

لغت نامه دهخدا

امضاء. [ اِ ] ( ع مص ) روان کردن و در گذرانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بگذرانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). روان گردانیدن. ( آنندراج ). راندن. ( فرهنگ فارسی معین ). روان گردانیدن فرمان. ( غیاث اللغات ). اجرا کردن. عمل کردن : اگر آنچه مثال دادیم بزودی آنرا امضا نباشد... ناچار ما را باز باید گشت. ( تاریخ بیهقی ). اگر رأی تو بر این مقرر است و عزیمت در امضای آن مصمم ، باری نیک برحذر باید بود. ( کلیله و دمنه ). در امضای این کار مصیب نبودم. ( کلیله و دمنه ). لابد از امضای این عزیمت پشیمان شود. ( سندبادنامه ). آن لایقتر که به امضای عزایم در امور مهم و مهمات معظم تعجیل فرموده نشود. ( سندبادنامه ). چون در امضای کاری متردد باشی آن طرف اختیار کن که بی آزارتر باشد. ( گلستان سعدی ).
- امضا کردن ؛ اجرا کردن. روان گردانیدن : هرچه من در خشم فرمان دهم تا سه روز آنراامضا نکنند. ( تاریخ بیهقی ). معتمد بنده خط دهد بدانچه مواضعت بدان قرار گیرد تا بنده آن را امضا کند. ( تاریخ بیهقی ). در ساعت امضا کرد [ خواجه احمد حسن ] ( تاریخ بیهقی ).
داده همه احکام ترا گردون گردن
کرده همه فرمان ترا گیتی امضا.؟- امضا یافتن ؛ اجرا شدن بعمل آمدن.
- امضای امر ؛ براندن کار. گذرانیدن کار.
- به امضا پیوستن ؛ اجرا شدن : ایلچیان باز فرستاد که عزیمت رکضت و نیت نهضت به امضا پیوست. ( جهانگشای جوینی ).
- به امضا رسانیدن ؛ عمل کردن. اجرا کردن : وصایت امیر ماضی در متابعت رایت به امضا رسانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). در رجب سال مذکور عزیمت مراجعت با خوارزم به امضا رسانید. ( جهانگشای جوینی ).
- به امضا رسیدن ؛ اجرا شدن روان گردیدن : تا این غایت هر کار که ازعزم ماضی او به امضا رسیده است و... ( سندبادنامه ).
|| جایز داشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). صحه گذاشتن. تصدیق کردن.
- امضا فرمودن ؛ تصویب کردن. فرمان اجرای کاری را دادن : ما بدانچه تو کنی رضا دهیم و صوابدید ترا امضا فرماییم. ( تاریخ بیهقی ). امیر جواب داد شفاعت خواجه را در باب ایشان امضا فرمودیم. ( تاریخ بیهقی ). امیر نوشتکین خاصه را آزاد کرد و اوقاف وی را امضا فرمود و نامه ها را جواب نوشتند. ( تاریخ بیهقی ).
|| ( اِ ) خط جواز و دستخط و رقم. ( ناظم الاطباء ). علامتی که پای نامه یا سند گذارند. نام خود که در زیر ورقه نویسند. دستینه. ( فرهنگ فارسی معین ). نام خود چون اقرار واعتراف و تصدیق در پایان قباله و سند و نامه و غیر آن نوشتن.

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) گذرانیدن . ۲ - جایز ش مردن . ۳ - ( اِ. ) نام خود را در زیر نوشته ای نوشتن ، دستینه .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] امضاء به معنی اجازه کردن ( تنفیذ) بوده و همچنین به علامت هویت شخص در پای اسناد نیز اطلاق می شود. از معنای اخیر به مناسبت در باب‏های اجتهاد و تقلید، وقف و وصیت سخن رفته است.
معنای اول در مورد شارع، حاکم، ولی و مالک صدق می‏کند مانند این که حاکمی حکم حاکم دیگر را تنفیذ کند یا در بیع فضولی مالک، معامله را امضا (تنفیذ) نماید.
کاربرد امضاء به معنای دوم
۱. ↑ مجمع المسائل ج۳، ص۱۴۱.۲. ↑ تحریر الوسیلة ج۲، ص۹۴.
...

ویکی واژه

گذرانیدن.
جایز ش مردن.
نام خود را در زیر نوشته‌ای نوشتن ؛ دستینه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم