الیف

لغت نامه دهخدا

الیف. [ اَ ] ( ع ص ) دوست. مونس. ج ، اَلائِف. ( از اقرب الموارد ). یار و دوست و همخو. ( ناظم الاطباء ).
الیف. [ اَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کمارج بخش خشت شهرستان کازرون ، در 32 هزارگزی خاور کنارتخته ، در دامنه جنوب باختری کوه قبله واقع، و کوهستانی و گرمسیر است. سکنه آن 458 تن شیعه اند که بفارسی و ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه ٔهفت تن و باران و محصول آن غلات ، برنج دیمی و شغل اهالی زراعت و شالبافی است. راه مالرو دارد. این ده را دهله نیز میگویند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - خوی گرفته ، معتاد. ۲ - همدم ، دوست .

فرهنگ عمید

۱. الفت گرفته، خوگرفته.
۲. یار، دوست، همدم.

فرهنگ فارسی

الفت گرفته، خوگرفته، یارودوست وهمدم، الائف جمع
( صفت ) ۱ - خوگر خوگیر معتاد. ۲ - دمساز دوست .
دهی از دهستان کمارج بخش خشت شهرستان کازرون .

دانشنامه عمومی

الیف (آرابان). الیف ( به ترکی استانبولی: Elif ) یک منطقهٔ مسکونی در ترکیه است که در استان غازی عینتاب واقع شده است. الیف ۳٬۴۶۰ نفر جمعیت دارد و ۶۳۰ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.

ویکی واژه

خوی گرفته، معتاد.
همدم، دوست.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال تاروت فال تاروت فال رابطه فال رابطه فال مارگاریتا فال مارگاریتا